سرا پا سوختم

 

گرچه آبم روزی اما سوختم

قطره تا دریا سرا پا سوختم

 

تشنه ای آمد که سیرا بش کنم

مشک خالی دادتا آبش کنم

 

تشنه آن روز من عباس بود

پاسدار خیمه ها یاس بود

 

خون عباس علمدار رشید

قطره قطره در درون من چکید

 

آب بودم کربلا پشتم شکست

آبرویم رفت گشتم پست پست

 

حال از اکبر خجالت می کشم

از علی اصغر خجالت می کشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد